قدرت نه دست هیتلر است
و نه دست تمام کسانی که جنگ به پا می کنند…
قدرت دست کسی ست
که میفهمد دوستش داری…
ﻧﺎﺯ ﮐــﻦ ﺗﺎ ﺭﻭﺯ ﻭ ﺷﺐ ﻏــــــﺮﻕ ﺗﻤﻨــﺎﯾﺖ ﺷﻮﻡ
ﺗﺎ ﻗﯿـــــﺎﻣﺖ ﺷـــــﺎﻋﺮ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺯﯾﺒــﺎﯾﺖ ﺷﻮﻡ
ﺍﺯ ﺍﺯﻝ ﺯﯾﺒــــﺎﺗﺮﯾﻦ ﺗﺼﻮﯾــــــﺮ ﺩﻧﯿــــــــــﺎ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﯼ
ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﻣﺤﻮ ﺗﻤﺎﺷــــﺎﯾﺖ ﺷــﻮﻡ
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺩﻝ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ
ﻗﺎﯾﻘــــﻢ ﺭﺍ ﺑﺸﮑﻨﯽ ﺗﺎ ﻏــﺮﻕ ﺩﺭﯾـــــﺎﯾﺖ ﺷﻮﻡ
ﺍﯼ ﺗـﻤــــــﺎﻡ ﺁﺭﺯﻭ ﻭ ﺟﻤﻠﮕـــــﯽ ﺍﻣﯿــــــــــﺪ ﻣﻦ
ﺁﺭﺯﻭ ﺩﺍﺭﻡ ﯾﮑـــــﯽ ﺍﺯ ﺁﺭﺯﻭ ﻫــــــــــﺎﯾﺖ ﺷـــــﻮﻡ
هر چه کنی بکن ولی از بر من سفر مکن
یا که چو می روی مرا وقت سفر خبر مکن
هر چه که ناله میکنم گوش به من نمیکنی
یا که مرا ز دل ببر یا ز برم سفر مکن
***
روز جدایی ات مرا یک نگه تو میکشد
وقت وداع کردنت بر رخ من نظر مکن
دیده به در نهاده ام تا شنوم صدای تو
حلقه به در بزن مرا عاشق در به در مکن
هر چه کنی بکن ولی از بر من سفر مکن
یا که چو می روی مرا وقت سفر خبر مکن
هر چه که ناله میکنم گوش به من نمیکنی
یا که مرا ز دل ببر یا ز برم سفر مکن
کاشکی داشتنت جزء محالات نبود
تا ببینی که چه حالی شده آن حال محال
کاش دهد دست مجالی که تو باشی...
ممکن بشود فرض محالی که تو باشی...
سنگی شدم و آب گذشت از سرم اما
گل داد در این سنگ نهالی که تو باشی...
پرسیده ای احوال مرا ای گل حسرت
"آه " است جوابم به سوالی که تو باشی...
غم، قهوه ی تلخی ست که سر میکشم اما
شیرین شده با شادی فالی که تو باشی...
در سینه ی من دره عشقی ست ولی حیف
دلداده ی کوه ست غزالی که تو باشی...
پاییز عزیز منی و گوش سپردم
هر قاصدکی را به خیالی که تو باشی...
جز "غم" هنری نیست تو را عشق ،ولی باز
ای کاش دهد دست ملالی که تو باشی!
دیروز مراسم شیرخوارگان حسینی توی حسینیه برگزار شد. خواهرم گهواره بچه ش رو با پارچه سبز تزئین کرد و برای مراسم توی حسینیه آورد.
شوهرخواهرم به شوهرم گفته بود باید بعد از مراسم ، گهواره رو بیارم خونه شما(برای تبرک و گرفتن حاجت)، بنده خدا اونم به فکر ماست، خیلی ها به فکر ما هستن و برامون دعا می کنن اما ..
امروز گهواره رو از حسینیه آوردن به خونه، بیچاره خواهرم نمیدونه هر بار که چشمم به گهواره میفته چقدر دلم میشکنه و میسوزه
احتمالا شوهرمم همچین حسی بهش دست میده
امشب توی مراسم عزاداری خیلی خانمها رو دیدم که بعد از مدتها بچه دار شده بودند یا خیلی بعد از من ازدواج کرده بودند و حالا یک یا دو یا حتی سه تا بچه داشتند.
امشب مداح میگفت، حضرت زینب بچه هاشو برای اجازه رفتن به میدان پیش امام حسین علیه السلام فرستاد ولی امام بهشون اجازه ندادن، حضرت زینب به بچه هاشون گفتن دائیتون رو به مادرش زهرا قسم بدید اینطوری راضی میشه، اونا هم همین کار رو کردند و امام هم اجازه بهشون دادن.
وقتی مداح اینطوری گفت، منم امام حسین رو به جان مادرشون قسم دادم که آرزوی ما رو هم در نظر بگیره و پیش خدا واسطه ما بشه.
اما دلم بیشتر گرفت، نمیدونم چرا این دل باز نمیشه ..اه ..
امروز مجری یه برنامه بودم
موضوعش خیلی سخت بود: نهضت ما زنده ایم ، با محوریت کتاب من زنده ام که خاطرات دوران زندگی و اسارت خانم معصومه آباد هست.
ولی خوشبختانه چون چند وقت پیش کتاب من زنده ام رو کاملا خونده بودم تونستم مطالب خوبی برای اجرا بنویسم
از اجرام راضی بودم خدا روشکر به خوبی برگزار شد