دلم گرفته خدایا تو دلگشائی کن
پنجشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۴، ۰۹:۱۶ ب.ظ
دلم گرفته خدا را تو دلگشـــایی کن
من آمدم به امیدت تو هم خدایی کن
به بوی دلکش زلفت که این گره بگشای
دل گرفته ی ما بین و دلگشایی کن
دلی چو آینه دارم نهاده بر سر دست
ببین به گوشه ی چشمی و خودنمایی کن
دلم گرفته،
عصر داشتم روی اجاق گاز توی حیاط شام درست میکردم که سر و صدای یکی از همسایه ها بلند شد؛
پسرش وارد خونه شده بود و ظاهرا با کفش پاشو گذاشته توی ورودی هال، مادرش یهو شروع کرد به داد و فریاد و دعوا با پسر که چرا چنین اشتباه فجیعی!! رو مرتکب شده!!
بخاطر این اشتباه کوچیک حدود ربع ساعت بلند و با شدت تمام پسر بیچاره رو دعوا کرد!
یهو دلم شکست، با خودم فکر کردم اگه ما بچه داشتیم هیچ وقت به خاطر چنین اشتباهات کوچیکی اینطوری باهاش برخورد نمیکردیم
هر چی فکر کردم دیدم هیچکدوم از ما دو تا نمیتونیم با بچه مون اینطور رفتار کنیم، حتی اگرچه اشتباهش خیلی هم فاحش باشه هیچوقت به این شدت برخورد نمی کنیم
یادم اومد که یه روز شوهر همین همسایه به من کنایه زده بود و گفته بود که از اینکه بچه نداری میسوزی
بعد گریه م گرفت
به خدا گفتم خدایا دل شکسته ی ما رو ببین، دل سوخته مونو ببین، کمکمون کن که از تنهائی دربیایم، ما که اصلا چنین رفتارهائی رو با بچه ها قبول نداریم
بغض سنگینی گلومو گرفت دلم میخواست با صدای بلند گریه کنم، اما همش میترسیدم شوهرم برسه خونه و منو توی اون وضعیت ببینه و ناراحت بشه
هنوز بغض توی گلومه داره خفه م میکنه ..
۹۴/۰۷/۱۶